نشانی هفتم

به‌قلمِ‌ آسمان‌ جمعه بیست و یکم مرداد ۱۴۰۱. ساعت 13:18

«می‌دانم
حالا سال‌هاست که ديگر هيچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد
حالا همه می‌دانند که همه‌ی ما يک‌طوری غريب
يک طوری ساده و دور
وابسته‌ی ديرسالِ بوسه و لبخند و علاقه‌ايم.

آن روز
همان روز که آفتاب بالا آمده بود
دفتر مشق ما
هنوز خوابِ عصر جمعه را می‌ديد.
ما از اولِ کتاب و کبوتر
تا ترانه‌ی دلنشين پريا
ری‌را و دريا را دوست می‌داشتيم.

ديگر سراغت را از نارنجِ رهاشده در پياله‌ی آب نخواهم گرفت
ديگر سراغت را از ماه، ماهِ درشت و گلگون نخواهم گرفت
ديگر سراغت را از گلدانِ شکسته بر ايوانِ آذرماه نخواهم گرفت
ديگر نه خوابِ گريه تا سحر،
نه ترسِ گم‌شدن از نشانیِ ماه،
ديگر نه بُن‌بستِ باد و
نه بلندای ديوارِ بی‌سوال...!
من، همين منِ ساده... باور کن
برای يک‌بار برخاستن
هزار‌هزار بار فرو افتاده‌ام.

ديگر می‌دانم
نشانی‌ها همه دُرُست!
کوچه همان کوچه‌ی قديمی و
کاشی همان کاشیِ شبْ شکسته‌ی هفتم،
خانه همان خانه و باد که بی‌راه و بستر که تهی!

ها ری‌را، می‌دانم
حالا می‌دانم همه‌ی ما
جوری غريب ادامه‌ی دريا و نشانیِ آن شوقِ پُر گريه‌ايم.
گريه در گريه، خنده به شوق،
نوش! نوش... لاجرعه‌ی ليالی!
در جمع من و اين بُغضِ بی‌قرار،
جای تو خالی!»

تو یکی نِه ای هزاری تو چراغِ خود بیفروز
نوشته های تازه