برای درخشش نگاهت
قشنگ دلیر من، میخوام برات از چیزی بگم که سالها بعد، وقتی بزرگ شدی و توی یه شب خلوت، از دنیا خسته بودی، به یادت بیاری.
زندگی همیشه مثل یه خط صاف نیست. گاهی مثل یه خط مواج میمونه، موجی که میزنه و برمیگرده، گاهی هم شبیه یه مارپیچه که هی بالا پایین میره، اما حس میکنی دور خودت میچرخی. و آدم توی این چرخیدنها، یه وقتایی خودش رو گم میکنه.
ولی سرو رعنای من، یه چیز هست که باید بدونی؛ تو بیشتر از چیزی هستی که اتفاقها ازت میسازن. یعنی اگه یه روزی ترسیدی، اون فقط ترسه، نه خودِ تو. اگه شکست خوردی، اون فقط یه اتفاقه، نه نشونهی بیارزشی. و اگه کسی ناراحتت کرد، بدون که دردِ اون لحظه، حقیقت تو نیست.
تو قراره هر روز خودت رو بشناسی، با سؤالهات، با اشتباههات، با خندههات. هیچکس قرارت نداده که کامل باشی. فقط کافیه صادق باشی؛ با خودت، با دنیات، با من.
عزیزِ مادر؛ یه روزی شاید از من فاصله بگیری، شاید حتی باهام بحث کنی یا ازم دلخور بشی مثل این روزا که باهم بحث میکنیم از هم قدری دلخور میشیم. و اون روز، یادت باشه که من تو رو برای خودت دوست دارم، نه برای چیزی که انجام میدی. تو رو نه بهخاطر نمرههات، نه دستآوردهات، نه حتی خوبیهات؛ بلکه بهخاطر اون نوری که توی نگاهته عاشقتم، وقتی داری خودِ خودت رو زندگی میکنی.
یادت نره عزیزم، جهان خیلی بزرگه، اما دل تو از اون هم بزرگتره. بزرگ و عمیق.. ✨