فیلم زندگی و دیگر هیچ

امروز فیلم «زندگی، و دیگر هیچ» عباس کیارستمی رو دیدم، اکران ۱۳۷۰؛ فیلمی که رنج مردم زلزلهزدهای رو به تصویر میکشه که بر لب باریک زندگی و مرگ، دارن به زندگی ادامه میدن با نگاهی شعرگونه که متعلق به عباس کیارستمیست. دیدن جهان از نگاه کیارستمی به شعر میمونه که دوسش دارم.
پیش ازین که این فیلم رو ببینی، باید فیلم «خانه دوست کجاست؟» رو دیده باشی که من چند سال پیش دیدم. میانهی فیلم میفهمی که راننده و پسرش در پی خانهی بابک هست در واقع بابک، حال خودش شده همون دوست که از همه میپرسیم خونهش کجاست؟
بارها حس کردم انگار راننده همون شخصیت کیارستمیست؛ وقتی دیگران رو به گفتگو تشویق میکنه، انگار کیارستمیست که داره باهاشون حرف میزنه، به سبک خودش.

فیلم زندگی و دیگر هیچ، حس و حال عجیبی داشت و دوست داشتمش. دلم میخواست برم تو دل فیلم و توی اون فضا باشم و اون مکانها و جادهها رو از نزدیک ببینم.
فیلم عجیبیست؛ با خودم میگم چهطور این فیلم رو ساخته؟! اونم تو اون زمان، در اون سالها، با امکانات کم. جذاب بود برام دیدنِ جادهای که الان چهرهی دیگهای داره؛ سال شصت و نه، هفتاد، چنان ساده و خالیتر بوده و بکر.



