نازیبایی مرگ

به‌قلمِ‌ آسمان‌ سه شنبه بیست و هشتم مرداد ۱۴۰۴. ساعت 23:30

«نه زیبایی سنگ‌های مزار
نه شاعرانگی شعرها
و نه حتی
ساق‌های کشیده‌ی نستعلیق
هیچ چیز
چیزی از نازیبایی مرگ
کم نمی‌کرد

غیر از زنی
که هر سه‌شنبه می‌آمد
روی شعر کوتاه مزارت
مشتی گندم و گریه می‌ریخت
و پیش از آنکه کسی ببیند
می‌رفت....»

به اندوهی مستمر خو گرفته‌اند

به‌قلمِ‌ آسمان‌ چهارشنبه هشتم مرداد ۱۴۰۴. ساعت 15:18

«چگونه بخندم؟
با اجزای صورتی که به‌صورتی عجیب
به اندوهی مستمر خو گرفته‌اند
و به رفتار در شرایط تازه عادت ندارند

چگونه بخندم؟
چگونه اعتماد کنم به خطوطی تازه که بر چهره‌ا‌م می‌نشینند؟
آیا
دوباره به جای قبلی‌شان بازمی‌گردند؟
و بمانند اگر،
عضلات صورتم با این سوءتفاهم ابدی چه می‌کنند؟

من
خطوط جان‌سختی را می‌شناسم
که هربار به تعزیت آمده بودند چیزی بگویند
اما گوشۀ دنجی از صورتم نشستند
و دیگر از جایشان تکان نخوردند

من به این خطوط کهنه عادت دارم
من به این‌ها خو گرفته‌‎ام
این‌ها
این‌ها
این‌ها
بر صورت من
حق آب و گل دارند.»

ای چشمانت نیمی طرقه نیمی فرشته

به‌قلمِ‌ آسمان‌ دوشنبه ششم مرداد ۱۴۰۴. ساعت 2:1

«در باران و تاریکی
آن دم که غروب
در غلاف نشسته‌ست‌
من می‌نشینم و به تو فکر می‌کنم
به چهره‌ی تو که شهر مقدسی‌ست
و به گونه‌های کوچکت
که کوچه‌پس‌کوچه‌های لبخند است

ای چشمانت
نیمی طرقه
نیمی فرشته
ای بر لبان خواب‌آلودت
گل‌های بوسه جاری

و
یاد می‌کنم از آن
چرخش شرمسار شیرین
که گیسوی توست
و بعد
از روح تو
که رقص‌آهنگی‌ست
نه‌چندان محبوب

تک‌ستاره‌ای بردمیده و من
به تو فکر می‌کنم.»

وقتی که خواب بوده‌ای

به‌قلمِ‌ آسمان‌ دوشنبه ششم مرداد ۱۴۰۴. ساعت 1:37

«بگذار حرفی که زدم
بنشیند آرام مثل برف
مثل وقتی که
صبح بیدار می‌شوی و می‌بینی، آه خدای من...

این‌ همه در شب اتفاق افتاده،
وقتی که خواب بوده‌ای،
آنجا، آن بیرون، جهان
گرته‌گرته
سراسر شده برفِ بی‌صدا

و بهار هم که شد،
بگذار حرف عین برف
از همان راه که آمده
برود
همان‌قدر طبیعی
بگذار
همچنان که زمزمه‌گر آب می‌شود
ناپدید شود.»

فقط یک قدم دیگر

به‌قلمِ‌ آسمان‌ پنجشنبه دوم مرداد ۱۴۰۴. ساعت 21:18

«می‌دانم خسته‌ای. می‌فهمم که تنهایی و بی‌کاری خوردت می‌کند. چه کنم که عجالتا، تا وقتی جشن مجله بگذرد کاری از دستم برنمی‌آید. قربان چشم‌های مهربانت بروم، استقامت کن و به من هم مجال بده، کومکم کن این بار سنگین را که برداشته‌ام با موفقیت به مقصد برسانم.»

› کتابِ مثل خون در رگ‌های من
› نامه‌های احمد شاملو به آیدا › نشر چشمه › ص ۱۴۶

دوباره خوندن نامه‌های شاملو چه حس خوبی داشت بعد چند سال. نکته؛ املای کلمات طبق قلم خود شاملوست.



پرده‌ای از آرامش

به‌قلمِ‌ آسمان‌ چهارشنبه یکم مرداد ۱۴۰۴. ساعت 11:9

«میان آفتاب و من
پرده‌ای از آرامش است
که چشم مرا از خنج نور و
وجود مرا از زخم آگاهی
در امان می‌دارد
و نفس راحتم می‌بخشد
اینک جنگ به پایان رسیده است
اینک عشق به پایان رسیده است.
و مرگ چه زیبا
خود را از پیش آماده کرده است.»

تو یکی نِه ای هزاری تو چراغِ خود بیفروز
نوشته های تازه