چه اشترودل لذیذی :)
بهقلمِ آسمان
جمعه پانزدهم فروردین ۱۳۹۹. ساعت 13:36
گرسنهم بود اما میل شکلات و کیک و میوه و اینا رو نداشتم. نهارم هنوز آماده نشده. یادم افتاد از صبونه دو تیکه بربری مونده. برداشتمش و رفتم اتاق پسرم دیدم جای منو گرفته بچهپرو :)
کنارش نشستم و بربری رو افقی مثل برش پیتزا دستم گرفتم و با اشتها گاز زدم! به بربری اشاره کردم گفتم:
- اشترودل میخوری؟
نگاه عاقل اندر سفیهی به من انداخت و گفت:
- نادان!
لبخند زدم و گفتم:
- من در دنیای رویایی خودم زندگی میکنم :)
- مامان، کاش الان پیتزا پپرونی داشتیم توی فر!
برش دیگهی بربری رو برداشتم با عشوه گاز زدم:
- پیتزا پپرونی نمیخوری؟
- دیوانه!
- وای چهقدر لذیذه
- یه تیکهت کمه!
- عزیزم اون تختهست نه تیکه :)
- خودم میخواستم بگم!
بلند خندیدم. گفت:
- تو چرا آدم نمیشی مامان!
- خب معلومه که آدم نمیشم آخه فرشتهم :)
از پهلو چپچپ نگام کرد و من باز خندیدم.