من که جایی نرفتم
بهقلمِ آسمان
دوشنبه بیستم اسفند ۱۳۹۷. ساعت 1:29
دستم خواب رفته بود ازین که مدت زیادی گوشی تلفن را گرفته بودم. با صدای بلند خندیدم و گفتم : 'همچین گوشی رو نوبتی دستبهدست میکنید انگار رفتم خارج! همینجام. ما که تازه همدیگه رو دیدیم'. مادرم گفت: 'همه میخوان باهات حرف بزنن، به من مهلت نمیدن که! باورت میشه؟ نمیدونم چرا جدیدا هی زودبهزود دلم برات تنگ میشه.' به شوخی گفتم: 'آخه خاطرت رو میخوام!' خندید. اما دلیلش را میدانستم چون میفهمید که خوب نیستم چون نگرانم بود. و از طرفی تنها کسی بودم که او را از ته دل میخنداندم و تمام سعیام شادکردنش بود.