مو آتیشیِ شیرینم
 
                
بالشی برداشتم و رفتم توی اتاقی که ساکتتر بود، یهذره جا پیدا کردم خسته دراز کشیدم تا کمی بخوابم بهتر شم. تا چشم رو هم گذاشتم صدای در اومد. نگاهی انداختم و با لبخند دوباره خوابیدم. یواشی گفت 'دیدم چشمت رو باز کردی'. اومد کنار بالشم ایستاد نجواگونه گفت:
- اینو بگیر ببین چیه. برا تو آوردم :)
- چیه لای کاغذ؟ نکنه یه چیز ترسناکه ناقلا؟
- بازش کن ببین :)
- نکنه حشره باشه؟ :)
آروم تای کاغذ رو باز کردم. هیچی نبود؛ فقط پشت یه کاغذباطله برام نقاشی کشیده بود. یه خونهی فسقلی و گل و ابری که داشت ازش بارون میومد و یه شکل عجیب دیگه.
- ای جانم.. اینو برا من کشیدی؟
- آره :)
- ممنونم خوشگلم. اینو من نگه میدارم. باشه؟
- باشه. ببر خونه نگهش دار :)
- چقد خوشگله! این چیه این بالا؟
- اون؟ خورشید. اونم ابره ابر :)
کنار بالشم دمر دراز کشید کاغذ رو دوباره ازم گرفت گفت:
- خاله، اینجا چی نوشته؟
- نوشته جمعه، شنبه، یکشنبه، دوشنبه، سه شنبه
- اینجا چی؟
- تاریخش. ۲۷. ۲۸. ۲۹. ۳۰. ۳۱
کنجکاوانه به نوشتهها خیره شده بود. بوی دود میومد، گفتم:
- سرت رو بیار جلو :)
با چشمای براقش نگام کرد و سرش رو سمتم گرفت. موهاش رو بو کردم بوی دودِ آتیش گرفته بود. آروم خندیدم گفتم:
- موهات بوی آتیش میده :)
- :)
- ظهر جلو آتیش بودی. رفتی خونه برو موهاتو بشور.
- باشه :)
خسته تا چشام رو میبستم، باهام حرف میزد. دلم نمیومد جوابش رو ندم. گاهگدار میرفت پیش بقیه و دوباره برمیگشت پیشم. یادش میرفت بلند حرف میزد. میخندیدم میگفتم:
- هیس. یواش.. این اتاق بقیه خوابیدند. بذار من یه کم بخوابم خستهم بیدار شدم باهم نقاشی میکشیم. خرگوش، مار، سنجاب، خرچنگ.
- ببر! شیر! پلنگ :)
- آره پلنگ.
- گاو :)
- گاو دوست داری؟
- آره :)
چشام رو بستم. اومد کنارم سرش رو روی بازوم گذاشت خوابید. تا حس کرد داره خوابم میبره، بلند شد رفت توی هال پیش بقیه. شیرینیش این بود تا دو ساعت بعد تا بیدار شدم، زبل دوید پیشم گفت:
- خاله، بیا نقاشی :)