دویدنی که همه رو محو کنه
 
                
                بهقلمِ آسمان 
                 یکشنبه سوم مهر ۱۴۰۱. ساعت 9:32
              
            صبح که بیدار شدم دیدم تبم پایین اومده و بهترم. دیشب برای مامان شام درست کردم بردم و آب سیب گرفتم.
یه هفتهست هیچ کتاب نخوندم. اوضاع خونه جالب نیست و بهمریختهست. نه فرصتش رو کردم نه جونِ کارکردن داشتم. این روزای من مجالی برای تعلل نیست. اما امروز امیدوارم خونه رو کامل مرتب کنم و بعد برم پیش مامان و ازش مراقبت کنم.
حسی توی وجودم لبریزه که دلم میخواد برم بیرون فقط بدوم، دویدنی که تموم استرسا و نگرونی و اندوه و پریشونیام رو محو کنه بره.