آغازی بی‌تو

به‌قلمِ‌ آسمان‌ سه شنبه یکم فروردین ۱۴۰۲. ساعت 23:59

پیش از سال‌تحویل حالت بد می‌شود. می‌روی اتاق دیگری کمی دراز می‌کشی. سر و صدای بچه‌ها خسته‌ات کرده و اندوه نبودن مادرت، خم. دلت نمی‌خواهد پیششان باشی. می‌خواهی تنها باشی اما آن‌ها به تو امید بسته‌اند. دو سه دقیقه مانده تحویل سال به هال نزدِ همه برمی‌گردی.
در دلت برای حضرت صاحب‌الامر دعا می‌کنی. هر بار که یا مقلب‌القلوب را آغاز می‌کنی، اشتباه می‌خوانی و از نو می‌خوانی. اصلا تمرکز نداری. سال، نو می‌شود و همه با بغضی پنهان همدیگر را می‌بوسند. اشک به چشمان پدرت نشسته؛ با لبخندی آرام سرش را در آغوش می‌گیری و می‌بوسی‌اش.
به مادرت فکر می‌کنی و چهره‌اش جلوی چشمانت می‌آید که با لبخند مهربانش سر سفره هفت‌سین نشسته و دستانش را رو با آسمان بالا آورده و دارد برای همه دعا می‌کند. سخت دلتنگ می‌شوی و قلبت اذیتت می‌کند.

تو یکی نِه ای هزاری تو چراغِ خود بیفروز
نوشته های تازه