پیش از این‌که از ذهنم بُگریزن

به‌قلمِ‌ آسمان‌ چهارشنبه شانزدهم مهر ۱۴۰۴. ساعت 0:47

هر وقت بهش می‌گفتم قهوه می‌خوری واسه توام درست کنم، می‌گفت نه. تو باشگاه قهوه می‌خورد یا وقتی با دوستاش می‌رفت کافه. این‌بار که پرسیدم چیزی نگفت و این یعنی آره. از آخرین‌باری که باهم قهوه خوردیم ماه‌ها یا حتی یه سال می‌گذشت.
بطری رو که از یخچال درآوردم، دیدم روش نوشته شیر بدون لاکتوز. همسرم از خستگی حواسش نشده اشتباه گرفته. لاکتوز شیر که گرفته می‌شه، انگار خوشمزگی شیر ازش گرفته می‌شه و شیر بی‌لاکتوز طعم شیرین‌تری داره. به‌هرحال باهاش دو ماگ قهوه درست کردم برگشتم اتاقم. قهوه‌ی پسرم رو گذاشتم روی میز و خودم ماگ به دست از اتاقم اومدم بیرون تو هال نشستم که ازش سرماخوردگی نگیرم.
آروم آروم قهوه‌م رو نوشیدم و نقد کتابی که داشتم می‌نوشتم کامل کردم گذاشتم کنار. باید واژه‌ها رو پیش از این‌که از ذهنم بُگریزن، به بندِ قلم بکشم.

تو یکی نِه ای هزاری تو چراغِ خود بیفروز
نوشته های تازه