دلتنگ داوودی‌ها

به‌قلمِ‌ آسمان‌ پنجشنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۴۰۲. ساعت 11:22

بلوز زرد قناری‌ش رو که خیلی دوست دارم پوشید و کیفش رو از شونه‌ش رد کرد و یه‌ور انداخت بعد جلو آینه ایستاد داشت موهاش رو مرتب می‌کرد آماده می‌شد برای رفتن به کلاس‌تقویتی ریاضی. داشتم چای‌نعنا می‌خوردم؛ چشمم بهش افتاد بلوزش رو تازه شسته بودم. به‌جای این‌که بگم لباست چروکه نپوش یکی‌دیگه بردار، گفتم: «هر وقت لباست چروکه بده من برات اتو کنم. هیچ‌وقت لباس چروک نپوش.» بچه‌ها از لحن دستوری خوششون نمیاد. خب امروز خوش‌اخلاق بود و غر نزد. بلوزش رو درآورد رفت سمت اتاقش گفت: «‌الان یکی‌دیگه می‌پوشم» لبخند زدم.
بلوز سبز مخملش رو پوشید. با ذوق قربون‌صدقه‌ی تیپش رفتم. ازم خداحافظی کرد و گفت: «‌مرکز شهر، بعد کلاس می‌بینمت» و رفت. باید وقت بذارم بهش اتوکردن و کار با لباسشویی رو یاد بدم. دیگه وقتشه استقلال رو یاد بگیره تا اگه من نبودم یا کسالت داشتم، بتونه لباسش رو بندازه لباسشویی و لباسش رو اتو کنه. لباسشویی رو بهش یادم دادم اما تا حال خودش انجام نداده. این استقلال برای آینده‌ی خودش خوبه.
ادویه‌هایی که تموم شده رو به لیست خریدم اضافه می‌کنم. یهو یادم میفته قهوه تموم شده اونم ابتدای لیست توی گوشی‌م می‌نویسم. امیدوارم پولم برسه بتونم برای خودم چند شاخه گل‌داوودی بگیرم. با این‌که سرم درد می‌کنه اما دیگه حاضر شم برم بیرون به کارام برسم.

🎶 Majid Razavi 🎶 Ghalbami Pas 🎶

تو یکی نِه ای هزاری تو چراغِ خود بیفروز
نوشته های تازه