زیبایی تو تنهاترم کرد

به‌قلمِ‌ آسمان‌ دوشنبه هجدهم اردیبهشت ۱۴۰۲. ساعت 10:12

با این‌که دیر خوابیدم، صبح‌زود هشیار شدم اما از درد انگشتام نمی‌تونستم بیدار شم. تا نُه‌ونیم دو سه بار چشم باز کردم و از درد دوباره به خواب پناه بردم. دیشب حتی نمی‌تونستم تایپ کنم و گوشی دستم بگیرم.
از تختم اومدم پایین و دیدم برگه‌های دستخطِ مامان افتاده جلوی پام. پنجره از دیشب باز مونده و هوا نیمه‌ابری و باد برگه‌ها رو از روی میز اونم اون‌ورِ تخت به پرواز درآورده بود و از بالا سرم اومده بود افتاده بود این‌ورِ تخت؟! عجیبه که متوجه نشدم.
حوصله‌ی صبونه‌ی درست‌و‌درمون نداشتم. یه‌لیوان چای از فلاسک که همسرم برام گذاشته بود ریختم و در یخچال رو باز کردم دیدم کلوچه داریم همسرم کی خریده بودش که متوجه نشدم؟! برگشتم اتاقم و پشت میز کارم نشستم سرم گیج می‌رفت. آروم چای و کلوچه رو خوردم. پنجره رو بستم. باد مثل همهمه‌ی کویر با صدای بلندی زوزه می‌کشه.
لحظه‌هایی که کنار مامان بودم، جرات نمی‌کردم براش آهنگ غمگین بذارم.. مبادا که دلش ابری بشه. وقتی هم که همه‌ی آهنگام رو از گوشیم براش می‌ذاشتم، بعدِ یه آهنگ شاد که یهو آهنگی غمگین میومد سریع رد می‌کردم. اما حال که دیگه نیست.. این آهنگ رو بهش تقدیم می‌کنم با این‌که خودم ابری می‌شم..

🎶 Ali Zand Vakili 🎶 Donyaye Bi Rahm 🎶

تو یکی نِه ای هزاری تو چراغِ خود بیفروز
نوشته های تازه