غمگین‌ترم کرد

به‌قلمِ‌ آسمان‌ سه شنبه بیست و هفتم تیر ۱۴۰۲. ساعت 0:48

تا رسیدم خونه، زنگ زد. تازه از دوازده‌شب گذشته بود. هنوز لباسام رو عوض نکرده بودم. بعضی آدما، تلفن‌زدناشون اون‌قدر بار منفی داره که بعدش خیلی افت می‌کنی.
اغلب که باهام حرف می‌زنه اون‌قدر توی حرفاش استرس‌ها و مسائل و نگرونی‌ها رو پررنگ بیان می‌کنه که این حس بدش رو به منم منتقل می‌کنه.
هر بار انرژی زیادی می‌ذارم که بهش قوت قلب بدم و با شفاف‌کردن مسائل بهش بگم که نگرونیش بیهوده‌ست. آروم که می‌شه، خداحافظی می‌کنه و تلفن رو قطع می‌کنه. اما بعدش حس می‌کنم تموم انرژیم تحلیل رفته و از استرس سردرد گرفتم.

تو یکی نِه ای هزاری تو چراغِ خود بیفروز
نوشته های تازه