بيا برويم رويا ببينيم

به‌قلمِ‌ آسمان‌ یکشنبه هشتم بهمن ۱۳۹۶. ساعت 10:38

سَرَم کنارِ گرمی رويا که سنگين می‌شود
ديگر حدودِ جهان
حدود نفس‌های من است.

سَرَم کنارِ گرمیِ رويا که سنگين می‌شود
ديگر حدود سال‌هايم
حدودِ کودکی‌های من است.
با اين همه خوابم نمی‌آيد
تنها زمزمه‌ی مداوم زنجره‌ای شبزی‌ست
با شعله‌ی صداش، که ولرم و مکرر از تنوره‌ی تيرگی می‌گذرد.

‹به قول مادرم شب است ديگر…
اما خوابم نمی‌آيد، قسم نمی‌خورم›
بايد به کوکنارِ صبح و شام نيامده بينديشم
بايد از هزاره‌ی دوش و ساعتِ صد ساله بگذرم
پس لااقل
تو سکوتِ بی‌پشت و رویِ مرا
پيشه‌ی خاموش واژگان مگير!
بيا…! بيا برويم رويا ببينيم.

تو یکی نِه ای هزاری تو چراغِ خود بیفروز
نوشته های تازه