منو ببر

به‌قلمِ‌ آسمان‌ پنجشنبه ششم آبان ۱۴۰۰. ساعت 18:9

خوشحالم که خوبی حتی با وجود اندوه‌هایی که پشتِ نگاه مهربونت پنهون می‌کنی و در مشلغه‌ی کار غرق می‌شی. بعد در انتهای روز خستگیات رو در چای حل می‌کنی و می‌نوشی. خوشحالم که هنوز بودنت رو لمس می‌کنم.
قلبم مدتی‌ست در طی روز چندین‌بار سخت درد می‌گیره. نه، منظورم درد جسمی نیست. بااین‌که گاهی خودِ قلبمم درد می‌گیره مثل الان. منظورم روحِ قلبم هست.. دلم. قلبم اون‌قدر از اندوه مچاله می‌شه درد می‌کشه که همه‌چیز برام تیره و تار می‌شه و سپیدی مرگ ذهنم رو می‌گیره. اون‌وقته که هر بار برای تسکین قلبم ازین همه درد، پناه می‌برم به هیچ.
دیشب بافتن رو شروع کردم. دونه‌به‌دونه.. رج‌به‌رج.. آروم و ساکت می‌بافم. به یه شال‌گردن فکر می‌کنم و یه دستکش و پاپوش و هدبند و یه شال برای لیوانم.
سارافونم رو برداشتم حاضر شم، وقتی زیرسارافونی و سارافونم رو پوشیدم متوجه شدم آزادتر شده. خواهرمم هفته پیش می‌گفت لاغر شدی. بهش گفتم این مدت این‌قدر حالم بد بود خیلی انرژی ازم گرفت.
ست آبی‌کلاسیک زدم و رفتم بیرون کمی خرید کردم. کوکی‌های موردعلاقه‌م رو دوباره پیدا کردم خیلی خوشمزه.اند. کوکی جوی‌دوسر با سیب خشک‌شده و دارچین. فسقلی و ترد و خوش‌عطر. شیفته‌ی اون تکه‌های سیبم که مثل آجیل میاد زیر دندونم.
سیب‌سرخ خریدم تا قدری مربای‌سیب درست کنم. چغندر سرخ خریدم برای شب لبوی داغ بپزم یاقوتی‌رنگ. یه‌بار یه مهمون گفت چه‌طور لبو می‌پزی که این‌قدر قرمزِ پررنگ می‌شه؟ شیره‌انگور می‌زنی؟ لبخند زدم گفتم نه. شیره انگور دوست ندارم. و براش شرح دادم طرز پختم رو.
شکر سرخ خریدم کوکی بادوم درست کنم. گفتم بادوم، دلم بادوم‌زمینی خواست. یه لیوان بلور دیدم طرح گل‌سرخ. برداشتم بخرم اما منصرف شدم گذاشتم سر جاش. لیوان رو شش‌تایی می‌داد. شاید جای دیگه‌ای پیدا کنم تک بده.
یه خانوم مهربون توی اینستا برام یه عکس خوشگل فرستاده. نه من اون رو می‌شناسم نه اون منو. با این که همیشه از پیامای دایرکت گذر می‌کنم و حوصله‌ی غریبه‌ها رو ندارم اما این پیام رو تایید کردم و از مهربونیِ زیباش تشکر کردم.
برای مامان، فیلم و سریال جدید دانلود کردم. هفته پیش می‌گفت چرا واسم فقط یه فیلم توی فلش ریختی. خندیدم گفتم عزیزِ من.. هنوز فیلم و سریالی نیومده بود از طرفی حالم خوش نبود وقت نکردم. گفت: خیلی خوشحالم می‌کنی برام سریال می‌دی همه‌شون قشنگن. سریال میدان‌سرخ رو دوست دارم خیلی قشنگه. تعجب کردم میدان‌سرخ و خشونتش! گفت: توی خونه حوصله‌م سر می‌ره، می‌ذارم دوباره چندبار فیلما رو نگاه می‌کنم. خدا خیرت بده. دلم گرفت که ما نمی‌تونیم زیاد کنارشون باشیم و از تنهایی فیلما رو می‌ذاره دوباره می‌بینه. گفتم: ای جانم.. عزیزِ منی تو. سریال جدید زیاد اومده برات می‌ریزم. ادامه‌ی سریال بریجرتون هم که دوست داری برات دانلود می‌کنم. خوشحال شد.
دلم پر می‌زنه برای کتابای جدیدم تا هرچه زودتر بخونمشون. دلم گرفت ازین که امروزم بارون نیومد.. کاش صبح زود بیدار شم ببینم اتاقم در نیمه‌تاریکی هوای‌بارونیِ شهر فرو رفته. لعنتی.. قلبم خیلی درد می‌کنه برم قرصم رو بخورم. 🎶 منو ببر..


تو یکی نِه ای هزاری تو چراغِ خود بیفروز
نوشته های تازه