روز چندم دِی بود

به‌قلمِ‌ آسمان‌ جمعه بیست و چهارم دی ۱۴۰۰. ساعت 23:21

یادم نمی‌آید که آغاز غمت کِی بود
دنیا ولی در آب و تابش سخت پاپی بود

من برف بودم روی موهای تو باریدم
یادم نمی‌آید که روز چندم دِی بود

یک‌ضرب نوشیدم سراپا مست فهمیدم
در مردمک‌های خمارت شیشه‌ی مِی بود

خونم دوات و شرح حال دفترم... هیهات!
من می‌نوشتم، استخوان‌هایم قلم‌نی بود

من می‌نوشتم، نامه هیزم می‌شد و می‌سوخت
دنیا سر سوزاندنم یک عمر پا پِی بود

تو یکی نِه ای هزاری تو چراغِ خود بیفروز
نوشته های تازه