یک مشت توتِ سرخ
بهقلمِ آسمان
یکشنبه هشتم خرداد ۱۴۰۱. ساعت 19:51

از مدرسه که برگشت، از درختتوت توی محوطه برام یه مشتِ کوچیک توتقرمز چیده و آورده بود. از بچگی عاشق توتهای این درخته و فصلش که میرسه ازش میره بالا و توت میچینه همونجا میخوره.
عاشق درخت توتِ کنار خونهم؛ در هر فصلی زیباست. چه در بهار که سرخ و شاد میوه میده، چه توی تابستان که سایهای خنک و چتروار برای همهست، چه در پاییز که طلاییپوش میشه، و چه در زمستون که بیهیچ برگی استوار زیر لایهای از برف لبخند میزنه.
اغلب دم پنجره که میرم، با شوق بهش خیره میشم مثل یه دوسته برام که هر گاه سراغش برم، لبخندش رو ازم دریغ نمیکنه. همین که از دورم نگاش میکنم برام غنیمته. گاهیم باهاش حرف میزنم.