مکافاتِ برکه وُ چشم به راهیِ نیلوفر

به‌قلمِ‌ آسمان‌ پنجشنبه بیست و ششم خرداد ۱۴۰۱. ساعت 10:2

بیدار که شدم حوصله‌ی صبونه رو نداشتم، پنجره اتاقم رو باز کردم آفتاب افتاد رو کتابخونه‌م. کتابِ 'ما نباید بمیریم رویاها بی‌مادر می‌شوند' رو از کنار تختم برداشتم و بر این شعر زیباش اتراق کردم و از اعجازِ واژه‌هاش قدری جان گرفتم.

«تو سی ساله رفتی وُ
من
پیرِ پس کی تمام!»
...

«من
پُشتِ بوته‌های ریواس
حواسِ ناممکنِ ماه را نگاه می‌کردم،
دنیا
لاژوردِ مایل به نقره‌ی آب بود.
من می‌ترسیدم سی‌سالگی‌های تو تمام شود.

من آن سال‌ها
هر هفته
عصرِ همان روزِ بینِ ما
می‌آمدم
آن‌ سوترِ بوته‌زار می‌نشستم.»

🎶 Yasin Torki 🎶 Be Man Adat Kon 🎶

تو یکی نِه ای هزاری تو چراغِ خود بیفروز
نوشته های تازه