راه را گم کرده بودی نیمهشب شاید عزیز
بهقلمِ آسمان
چهارشنبه دوم شهریور ۱۴۰۱. ساعت 11:20

آمدی در خواب من دیشب چه کاری داشتی
ای عجب از این طرفها هم گذاری داشتی
راه را گم کرده بودی نیمهشب شاید عزیز
یا که شاید با دل تنگم قراری داشتی
مهربانی هم بلد بودی عجب نامهربان
بعد عمری یادت افتاده که یاری داشتی
سر به زیرانداختی و گفتی آهسته سلام
لب فرو بستی نگاه شرمساری داشتی
خواستم چیزی بگویم گریه بغضم را شکست
نه نگفتم سالها چشم انتظاری داشتی
با نوازش میکشیدی آه و میگفتی ببخش
سر به دوشم هقهق بیاختیاری داشتی
وقت رفتن بغض کردی خیره ماندی سوی من
شاید از دیوانهی خود انتظاری داشتی
صبح بوی گل تمام خانه را پر کرده بود
کاش میشد باز در خوابم گذاری داشتی
عشق یعنی بیگلایه لب فرو بستن، سکوت
دلخوش از اینکه شبی با او قراری داشتی