برگريزانِ عجيبِ صنوبر و ماه

به‌قلمِ‌ آسمان‌ یکشنبه دوازدهم آذر ۱۴۰۲. ساعت 22:10

«باد بوی برگريزانِ عجيبی آورده است
ديگر هيچ مرغی بر شاخه‌سارِ صنوبر پير
نغمه‌ی مغمومی حتی نخواهد خواند،
من که نمی‌دانم چرا!
شما هيچ به دردِ برهنه‌ی دريا دقت کرده‌ايد؟
نه، راه دريا دور و
ديگر کسی هم در پسِ پنجره‌های قديمی نيست،
تنها در دورْدستِ جاده‌ای مه‌آلود
صدای پَرپَرِ نابهنگام پرندگانی از خوابِ خار می‌آيد.

برگريزانِ عجيبِ صنوبر و ماه،
مسافری خسته از نشانیِ دريا،
و باريکه‌ْراهی دور
که در پيچِ شبنمِ شبْ‌‌خورده از جاده جدا می‌شود
می‌رود تا پُشتِ قريه‌ی نور و پونه و نی…

ما با همان مسافرِ خسته رفتيم و باز
با همان مسافرِ خسته به خانه برمی‌گرديم.
می‌بينی!؟
رسيديم ری‌را، رسيديم…!
جوانه‌ی تُردی که آن سال ها
بر ساقه‌ی اين اقاقيا روييده بود،
حالا سرشاخه‌ی بلندی‌ست
که به خواستگاری آسمان می‌رود،
رفته است
رفته تا وقتِ بختِ نور قد کشيده است
اما چرا باد
بوی غربتِ برگريزانیِ عجيب آورده است،
من نمی‌دانم!»

تو یکی نِه ای هزاری تو چراغِ خود بیفروز
نوشته های تازه