من کبوتر ترس‌خورده‌ای که به ناجاها می‌گریزم

به‌قلمِ‌ آسمان‌ پنجشنبه سوم مهر ۱۴۰۴. ساعت 16:3

«دلِ بی‌چیزم
پر و بالم را می‌فروشد
تو خریدارش باش!

دریاچه‌ی بی‌صدف
بی‌ماهی، رودخانه‌های مرا می‌فروشد
تو چشمه و رود من باش!

سنگ‌های خانه‌ام از هم باز می‌شوند
و به کوهستان‌ها می‌گریزند؛
تو مأمن من باش!

ابرهای پاییزی
پیراهن پاره‌اند، تکه‌تکه و خونین،
پیراهن پاره‌اند
به درختانم مپوشان!

کاج‌های صلیب‌شده دنبالم می‌دوند
و من کبوتر ترس‌خورده‌ای
که به ناجاها می‌گریزم؛

تو منزلِ آخرم باش!»


تو یکی نِه ای هزاری تو چراغِ خود بیفروز
نوشته های تازه