من کبوتر ترس‌خورده‌ای که به ناجاها می‌گریزم

به‌قلمِ‌ آسمان‌ پنجشنبه سوم مهر ۱۴۰۴. ساعت 16:3

«دلِ بی‌چیزم
پر و بالم را می‌فروشد
تو خریدارش باش!

دریاچه‌ی بی‌صدف
بی‌ماهی، رودخانه‌های مرا می‌فروشد
تو چشمه و رود من باش!

سنگ‌های خانه‌ام از هم باز می‌شوند
و به کوهستان‌ها می‌گریزند؛
تو مأمن من باش!

ابرهای پاییزی
پیراهن پاره‌اند، تکه‌تکه و خونین،
پیراهن پاره‌اند
به درختانم مپوشان!

کاج‌های صلیب‌شده دنبالم می‌دوند
و من کبوتر ترس‌خورده‌ای
که به ناجاها می‌گریزم؛

تو منزلِ آخرم باش!»


کنار تو

به‌قلمِ‌ آسمان‌ دوشنبه پنجم دی ۱۴۰۱. ساعت 16:58

«در هر ایستگاهی که پیاده شوی
کنار توام
این قطار
مثل همیشه در کف دستم راه می‌رود.»

بال‌های من‌اند

به‌قلمِ‌ آسمان‌ جمعه بیست و نهم مهر ۱۴۰۱. ساعت 15:5

«دلگرمی تو
بال‌های من‌‌اند.
چیزی بگو
گاهی چنانم بی‌تو
که عبور سایه‌ام از کنارم
نگرانم می‌کند.»

مستت می‌کند اندوه

به‌قلمِ‌ آسمان‌ پنجشنبه چهاردهم مهر ۱۴۰۱. ساعت 16:59

«دلتنگی
خوشه‌ی انگور سیاه است
لگدکوبش کن
لگدکوبش کن
بگذار ساعتی
سربسته بماند
مستت می‌کند اندوه.»

سپیده‌دمان

به‌قلمِ‌ آسمان‌ سه شنبه هفتم بهمن ۱۳۹۹. ساعت 9:21

«سپیده‌دمان
کلمات سرگردان برمی‌خیزند و
خواب‌آلوده دهانِ مرا می‌جویند
تا از تو سخن بگویم.»

این روزها چنینیم

به‌قلمِ‌ آسمان‌ سه شنبه بیست و سوم دی ۱۳۹۹. ساعت 18:12

«صبور
مثلِ درختی که در آتش می‌سوزد
و توانِ گریختن ندارد.
حیرت‌زده چون گوزنی
که شاخ‌های بلند
در شاخه گرفتارش کرده‌اند.

همه، این روزها چنینیم.»

عصرگاهی غمگین

به‌قلمِ‌ آسمان‌ شنبه ششم دی ۱۳۹۹. ساعت 16:40

«دوست دارم
در اين شب دلپذير
عطر تو
چراغ بينایی من شود
و محبوبه شب راهش را گم كند.
دوست دارم
شب لرزان از حضورت
پايش بلغزد
در چاله‌ای از صدف كه ماهش می‌‌خوانند
و خنده آفتاب دريا را روشن كند.
اما نه آفتاب است و نه ماه
عصرگاهی غمگين است
و من اين‌همه را جمع كرده‌ام
چون دلتنگ توام...»

🎶 بهت قول میدم 🎶 با صدایِ محسن یگانه 🎶

تکه سنگ

به‌قلمِ‌ آسمان‌ سه شنبه دوم دی ۱۳۹۹. ساعت 17:35

«آتش باشی
برایِ تو هيزم می‌شوم..
دريا بروی
پارو...
تو هميشه درست پنداشته‌ای؛
دل من شبيهِ تكه سنگی است كه
می‌‌خواهم تو با همه خستگی‌هايت
يک لحظه به من تكيه كنی..»

🎶 تب عشق.. دونه دونه ۲ 🎶 محسن ابراهیم زاده 🎶

فرفره‌ها

به‌قلمِ‌ آسمان‌ سه شنبه بیست و پنجم آذر ۱۳۹۹. ساعت 17:37

«از صبحِ عَلَی‌الطلوع فرفره‌ها
در حافظه‌ام می‌چرخند
سراسرِ خواب‌‌های دیشبِ من
از جرقه ‌های حضورت روشن بود.»

🎶 سرما نزدیکه.. این آهنگ رو چندروزه مکرر گوش می‌کنم

آراسته به نور

به‌قلمِ‌ آسمان‌ سه شنبه بیست و هفتم آبان ۱۳۹۹. ساعت 0:6

«و تو هم روزی پیر می‌شوی
اما من
پیرتر از این نخواهم شد
در لحظه‌ای از عمرم

متوقف شدم
منتظرم بیایی
و از برابرِ من بگذری

زیبا
پیر شده
آراسته به نوری
که از تاریکیِ من دریغ کرده‌ای.»

فیلم حکایت دریا

به‌قلمِ‌ آسمان‌ پنجشنبه پانزدهم آبان ۱۳۹۹. ساعت 10:47

فیلم «حکایت دریا» به‌کارگردانی بهمن فرمان‌آرا، روایت قصه‌ی طاهر، نویسنده‌ای‌ست که داره به شیزوفرنی مبتلا می‌شه. و ژاله همسرش، طاهر رو از آسایشگاه برمی‌گردونه خونه تا قدری حالش بهتر بشه اما ژاله موفق نمی‌شه خسته‌ست ازین زندگی و می‌خواد رهاش کنه. به‌نظرم یکی از وحشتناک‌ترین و غم‌انگیزترین بیماری‌ها، بیماری آلزایمر و شیزوفرنی هست.
حکایت دریا چنان فضای آرومی داره که حتی یه بار داشت خوابم می‌برد. حسی که از حکایت دریا گرفتم این بود که بهمن فرمان‌آرا گویی دوست داشت چیزهایی که بهش علاقه‌ی خاصی داره و بعضی دغدغه‌هاش رو در یه فیلم به تصویر بکشه. حتی نام شخصیت‌هایی که در فیلم ازش نام برده می‌شه و کتاب‌هایی که در فیلم در دست می‌گیره و مطالعه می‌کنه. بعضی اشاره‌های فرهنگی‌ش زیباست اما گسترده‌تر ازش حرف نمی‌زنه.
سکانس‌هایی از فیلم چنان مبهم هست که می‌تونه از فیلم حذف بشه و لطمه‌ای به فیلم نزنه؛ مثل حضورِ کوتاه رویا نونهالی و شخصیت امیر با بازی صابر ابر که به‌طور مبهم به درگیری‌ش و حتی زخمی‌شدنش در انتهای فیلم می‌پردازه.
فضاهایی که در فیلم انتخاب شده چنان آرامشی داره که مخاطب دوست داره تا آخر با فیلم همراه بشه تا ازین آرامش و زیبایی لذت ببره. شخصیت ژاله با بازی فاطمه معتمدآریا برام جالب بود و نیز چهره‌پردازی‌ش رو دوست داشتم. حضور لیلا حاتمی در نقش پروانه رو هم دلنشین بود. حس می‌کنم لیلا حاتمی هر روز زیباتر و آروم‌تر می‌شه.
سکانس موردعلاقه‌م؟ سکانسی که علی نصیریان در نقش هوشنگ بازی کرده بود.
بازی خودِ کارگردان یعنی بهمن فرمان‌آرا به‌عنوان بازیگر راضی‌کننده نیست اما لحن صمیمی‌ش نقشش رو دلپذیر می‌کنه. آنچه ترغیبم می‌کنه دوباره فیلم حکایت دریا رو بذارم و ببینم، علاقه‌م به لیلا حاتمی و آرامشِ فضای دریایی‌ش هست. و حرف آخر، نامِ فیلم به شعری از شمس لنگرودی اشاره داره که می‌گه:

«آرام باش عزیز من
آرام باش
حکایت دریاست زندگی
گاهی درخشش آفتاب، برق و بوی نمک، ترشح شادمانی
گاهی هم فرو می‌رویم، چشم‌هایمان را می‌بندیم، همه جا تاریکی است

آرام باش عزیز من
آرام باش

دوباره سر از آب بیرون می‌آوریم
و تلالو آفتاب را می‌بینیم
زیر بوته‌ای از برف
که این دفعه
درست از جایی که تو دوست داری، طالع می‌شود

آرام باش عزیز من
آرام باش..»

بوسه بر روح زخمی‌ام

به‌قلمِ‌ آسمان‌ دوشنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۸. ساعت 11:29

«اشتباه نکن!
نه زیباییِ تو، نه محبوبیتِ تو
مرا مجذوب خود نکرد
تنها آن‌ هنگام که روح زخمی مرا بوسیدی
من عاشقت شدم..»

غرقه در تو

به‌قلمِ‌ آسمان‌ پنجشنبه ششم اردیبهشت ۱۳۹۷. ساعت 23:35

«بی آن که تو را ببینم
در تو رها می‌شوم
و در کف دریا چشم می‌گشایم
رودم
و به غرقه‌شدن در تو معتادم.»

تو یکی نِه ای هزاری تو چراغِ خود بیفروز
نوشته های تازه