بهقلمِ آسمان
پنجشنبه پانزدهم آبان ۱۳۹۹. ساعت 10:47

فیلم «حکایت دریا» بهکارگردانی بهمن فرمانآرا، روایت قصهی طاهر، نویسندهایست که داره به شیزوفرنی مبتلا میشه. و ژاله همسرش، طاهر رو از آسایشگاه برمیگردونه خونه تا قدری حالش بهتر بشه اما ژاله موفق نمیشه خستهست ازین زندگی و میخواد رهاش کنه. بهنظرم یکی از وحشتناکترین و غمانگیزترین بیماریها، بیماری آلزایمر و شیزوفرنی هست.
حکایت دریا چنان فضای آرومی داره که حتی یه بار داشت خوابم میبرد. حسی که از حکایت دریا گرفتم این بود که بهمن فرمانآرا گویی دوست داشت چیزهایی که بهش علاقهی خاصی داره و بعضی دغدغههاش رو در یه فیلم به تصویر بکشه. حتی نام شخصیتهایی که در فیلم ازش نام برده میشه و کتابهایی که در فیلم در دست میگیره و مطالعه میکنه. بعضی اشارههای فرهنگیش زیباست اما گستردهتر ازش حرف نمیزنه.
سکانسهایی از فیلم چنان مبهم هست که میتونه از فیلم حذف بشه و لطمهای به فیلم نزنه؛ مثل حضورِ کوتاه رویا نونهالی و شخصیت امیر با بازی صابر ابر که بهطور مبهم به درگیریش و حتی زخمیشدنش در انتهای فیلم میپردازه.
فضاهایی که در فیلم انتخاب شده چنان آرامشی داره که مخاطب دوست داره تا آخر با فیلم همراه بشه تا ازین آرامش و زیبایی لذت ببره. شخصیت ژاله با بازی فاطمه معتمدآریا برام جالب بود و نیز چهرهپردازیش رو دوست داشتم. حضور لیلا حاتمی در نقش پروانه رو هم دلنشین بود. حس میکنم لیلا حاتمی هر روز زیباتر و آرومتر میشه.
سکانس موردعلاقهم؟ سکانسی که علی نصیریان در نقش هوشنگ بازی کرده بود.
بازی خودِ کارگردان یعنی بهمن فرمانآرا بهعنوان بازیگر راضیکننده نیست اما لحن صمیمیش نقشش رو دلپذیر میکنه. آنچه ترغیبم میکنه دوباره فیلم حکایت دریا رو بذارم و ببینم، علاقهم به لیلا حاتمی و آرامشِ فضای دریاییش هست. و حرف آخر، نامِ فیلم به شعری از شمس لنگرودی اشاره داره که میگه:
«آرام باش عزیز من
آرام باش
حکایت دریاست زندگی
گاهی درخشش آفتاب، برق و بوی نمک، ترشح شادمانی
گاهی هم فرو میرویم، چشمهایمان را میبندیم، همه جا تاریکی است
آرام باش عزیز من
آرام باش
دوباره سر از آب بیرون میآوریم
و تلالو آفتاب را میبینیم
زیر بوتهای از برف
که این دفعه
درست از جایی که تو دوست داری، طالع میشود
آرام باش عزیز من
آرام باش..»