چرا جهان را دوست میدارم؟
بهقلمِ آسمان
دوشنبه دهم شهریور ۱۳۹۹. ساعت 9:16

«برای چيدن گلسرخ، نه ارّه بياور، نه تبر!
سرانگشتِ سادهی همان ستاره بیآسمانم... بس،
تا هر بهار به بدرقهی فروردين،
هزار پاييز پريشان را گريه کنم.
ـ هم از اين روست که خويشتن را دوست میدارم.
برای کُشتنِ من، نه کوه و نه واژه،
اشارهی خاموشِ نگاهی نابهنگامم... بس.
تا معنی از گلسرخ بگيرم و شاعر شوم.
ـ هم از اين روست که تو را دوست میدارم.
برای مُردهی من، نه اندوهِ آسمان و نه گور زمين،
تنها کابوس بیبوسهْ رفتنِ مرا از گفتگوی گهواره بگير.
من پنجهی پندار بر ديدگان دريا کشيدهام
پس شکوفه کن ای ناروَن، ای چراغ، ای واژه!
اينجا پروانه و پری به رويای مزمورِ ماه،
دريچه ای برای دل من آوردهاند.
ـ هم از اين روست که جهان را دوست میدارم.»